محمد پرهاممحمد پرهام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

پسرم محمد پرهام

اسب سواری

بعد از خوردن صبحانه و بعد از اینکه پرهام کمی بازی کرد یک اسب آمد کنار ساحل و پرهام با باباش اسب سواری کردن اسم اسب پدرام بود   اسب سواری محمد پرهام.       این هم عکس اسب که اسمش پدرام است   ...
24 شهريور 1392

22 خرداد در مسیر حرکت به بابلسر

ساعت 4 بعد از ظهر 22 خرداد به سمت بابلسر حرکت کردیم ساعت یک بامداد رسیدیم چون خیلی تفریحی رفتیم طول کشید شب بین راه یک رستوران موندیم و دیزی خوردیم جاتون خالی محمد پرهام هم مثل همیشه شیطنت می کرد و خیلی خوشحال بود     البته محمد پرهام یک چند دقیقه ای قول داد و آروم بود و چند تا عکس ازش گرفتیم.             ...
24 شهريور 1392

رفتن به شمال

الان من سر کار هستم و محمد پرهام مهد کودک   ما امشب می ریم مسافرت سمت شمال ، محمد پرهام صبح که فهمید خیلی خوشحال شد و می خواد به همه دوستای مهدش هم بگه که می خواد بره شمال   از مسافرت که آمدیم ان شاءا.. همه عکس های شمال را می گذارم.   ...
22 خرداد 1392

تولد پسر خاله

دیروز عصر تولد پسر خاله محمدپرهام یعنی حسین بود اول برای ناهار و روز پدر رفتیم خانه مامانی بعد هم با خاله ها رفتیم خانه حسین تولد خیلی خوش گذشت با اینکه محمد پرهام خیلی شیطون است اما دیروز خیلی پسر خوبی بود عکس های تولد را در ادامه ببینید     عکس محمد پرهام و حسین             این هم عکس نگین جان و محمد امین جان با حسین نگین و محمد امین خواهر و برادر هستند و دختر خاله و پسر خاله محمد پرهام هستند این هم کیک تولد حسین جان   این هم عکس حسین و مبینا جان مبینا هم دختر خاله محمد پرهام جان است ...
8 خرداد 1392

تلفظ غلط چند کلمه

محمد پرهام این کلمات را در اشتباه می گفت پسرم هر جند مدت که یادم بیاد برات می نویسم الان که ماشاءالله مثل آدم بزرگها قشنگ صحبت می کنی نابغه منی تو ، عزیزم   مغازه === مزاغه معذرت خواهی === مغز خالی
3 خرداد 1392

در رفتگی دست پسرم

دیشب خیلی پرهام با بابا رضا بازی کرد با اینکه رضا دیر آمده بود و خسته بود حدود 45 دقیقه با پرهام بازی کرد من هم کمی به کارهام رسیدم. اما دست پرهام کشیده شد و اصلا دستش را تکان نمی داد و می گفت درد می کنه و خیلی گریه کرد واقعا درد داشت که اینقدر گریه می کرد ساعت 11 شب بود و مجبور شدیم بریم بیمارستان . تا دکتر پرهام را ویزیت کرد دستش را جا انداخت . پرهام هم گفت خوب شد دستم و خیلی آروم شد و دیگه گریه نکرد. خدا را شکر که زود خوب شد . ساعت 1 رسیدیم خونه ساعت 2 هم پسرم خوابش برد. عزیزم مواظب خودت باش
1 خرداد 1392

خرید لگو

دو شنبه 30 اردیبهشت ساعت 8 شب با پرهام رفتیم بیرون ، چند روز است که پرهام لگو می خواست برای همین رفتیم و برای پرهام لگو آجره ، خریدیم خیلی خوشحال بود با اینکه مسافت زیادی را پیاده رفتیم برای خرید اما از خوشحالی خرید لگو اصلا نگفت خسته شدم. پرهام من تو مغازه اسباب بازی فروشی فقط یک لگو خرید با یک ماشین پلیس کوچولو. پرهام اسباب بازی ها را می دید می گفت چه قشنگه اا اصلا نمی گفت که از این هم بگیر ، فروشنده می گفت چه پسر خوبی که اصلا بهانه اسباب بازی نمی گیره. پرهام خیلی دوستت دارم که اصلا از اون بچه ها نیستی که بگی این را می خوام اونو می خوام عزیزم عاشقتم
1 خرداد 1392

خانه خاله پرستو

امروز مرخصی بودم و سر کار نرفتم من و محمد پرهام رفتیم خانه پرستو جون (دختر عموی بابا رضا) ، سفره داشتند خیلی خوش گذشت ، محمد پرهام به پرستو جون می گه خاله پرستو و چون موهای طلایی داره ، بهش گفت خاله چقدر تو خوشگلی مثل عروسک هستی ، آخه پرهام یک عروسک مو طلایی داره. پرستو جون از این تعریف محمد پرهام خیلی خوشش آمد در کل خوب بود  
25 ارديبهشت 1392